Iran Body Count

This space has been created to show the violence and deliberate killing of people in Iran after the presidential elections on the 12th of June 2009. Principally it is dedicated to the victims of shootings and people tortured to death in detention centres. If you have any information on these cases, please send them to iranbodycount@gmail.com. If you do not wish, we will not publish names and sensitive details.

این وبلاگ به منظور نشان دادن گوشه ای از خشونت و کشتار حکومت غاصب جمهوری اسلامی در دوره انتخابات است ۲۲ ذخرداد مخصوصا برای قربانیان بعد انتخابات و کسانی که در تیر اندازی ها به صورت رحشیانه ای از دست رفتند نظرات خود را می توانید به این آدرس ارسال کنید و کسنی که مایل به چاپ مشغخصات خود هستند بی نام و نشان چاپ می شوند از حضور گرم شما سپاسگزاریم
iranbodycount@gmail.com.

2/14/2012

Sina Arami

Sina Arami -سينا آرامی

This young victim is not widely known. Reportedly he died on Ashoora 2010 and the sources state his friend Mehran's account:“Sina’s family and friends have shut their mouths, but now a guilty conscience has inspired me to tell the truth. Last year, me and Sina had gone to Jamaran for listening to Khatami’s speech. As you know, the Basiji thugs attacked Jamaran and brutally beat everyone, broke the windows, etc and Kahatami’s speech remained incomplete. Sina wanted to record the scene of the crime (with his mobile or camera), but the Basiji thugs saw him, caught him, beat him to death, and took him into a van. The next day, i.e. Ashoura day, the news of his death were given to his family. They threatened that if Sina’s family says anything about his killing, they would killed the other child of Sina’s family. (Maybe) Naturally, his family (and his friends) was scared to death and said nothing about Sina’s tragedy. His family lived in Langroud, Gilan, but after Sina’s tragedy the regime forced Sina’s family into leaving Langroud, and moving to Karaj.” He added: "When I went to Langroud for Sina’s funeral, I saw his dead body. The cuts and bruises on his backs, was clearly a sing of whip. His finger nails were pulled. And some holes, like drill’s holes, were visible in his bones. And the most dreadful thing was about his abdomen. They had emptied his abdomen. Apparently, after a lot of brutal tortures, they finally shot into his hip, and the bullet went from one side of his body to the other side."
Sources: English, Persian 1, Persian 2,


:فارسی

نامه يکی از دوستان بسيار نزديک شهيد گمنام سبز : سينا آرامی

من يکی از دوستان بسيار بسيار نزديک سينا آرامی هستم. من و سينا برای سخنرانی خاتمی به حسينيه جماران رفته بوديم که با نيمه کاره ماندن سخنرانی و حمله وحشيانه بسيجی ها به حسينيه و شکستن شيشه ها و ضرب و شتم مردم توسط بسيجی ها سينا در صدد فيلم برداری از صحنه بر آمد که مورد توجه بسيجی ها قرار گرفت که پس از کتک زدن سينا با باتوم او را به يک ون انتقال دادند. فردای آن روز يعنی روز عاشورا خبر فوت سينا به خانواده اش داده ميشود و به آنها گفته ميشود چنانچه اين ماجرا رسانه ای شود فرزند ديگر آنها را خواهند کشت که همين باعث ترس و سکوت خانواده شان ميشود و از دادگاهی کردن پرونده فرزندشان خودداری ميکنند.

از طرفی عمق اين فاجعه به حدی بود که مردم لنگرود گيلان تحت تاثير قرار گرفته و خواستار قصاص قاتل سينا شدند که بسيجی ها از ترس افزايش اعتراضات محل سکونت خانواده وی را به اجبار از لنگرود به کرج انتقال دادند. اين رژيم هر کاری را برای خفه نگهداشتن مردم انجام داده است چه برسد به خانواده اين شهيد ... احتمال اذيت و آزار خانواده و دوستان وی توسط رژيم هست و اميدوارم مرا درک کنيد. و اگر من به افشا اين شهيد گمنام پرداختم به خاطر دوستی نزديکيست که با هم داشتيم و سکوتم باعث عذاب وجدانم ميشد. زمانی که من برای تدفين سينا به وادی لنگرود رفتم آثار ضربه باتوم به سر ديده ميشد و همچنين شلاق با کابل نيز مشهود بود و کنده شدن ناخن های دست و پا نيز معلوم بود و سوراخ هاهی مانند سوراخ مته در استخوان های سينا مشخص بود و از همه وحشتناک تر خالی شدن شکم وی که به دليل شليک گلوله از پهلوی راست و خروج آن از پهلوی چپ بود.

خواهشا با اعلام و رسانه ای شدن اين شهيد ماهيت رژيم تشنه به خون جوانان بيدار ما را آشکار کنيد تا همه بفهمند که رهبری که ادعای حکومت علی را دارد حتی دادگاهی برای گرفتن حق اين شهيد برگذار نميشود
اگر من به افشا اين شهيد گمنام پرداختم به خاطر دوستی نزديکيست که با هم داشتيم و سکوتم باعث عذاب وجدانم ميشد. زمانی که من برای تدفين سينا به وادی لنگرود رفتم آثار ضربه باتوم به سر ديده ميشد و همچنين شلاق با کابل نيز مشهود بود و کنده شدن ناخن های دست و پا نيز معلوم بود و سوراخ هاهی مانند سوراخ مته در استخوان های سينا مشخص بود و از همه وحشتناک تر خالی شدن شکم وی که به دليل شليک گلوله از پهلوی راست و خروج آن از پهلوی چپ بود.